۵
۵
بعدترش شد «زخم دهانه رحم شاید سببش باشد»«کیست تخمدان دلیلش هست»«چه خوب میشد عمل واریکوسل انجام بدهیم»
و شروع دلشورهها. از این دکتر به آن دکتر رفتن. دنبال روشهای دیگر رفتن. آنقدر توی این شهر دنبال دکتر رفتهام و آنقدر اسم دکتر به گوشم رسیده و آنقدر وقتم را در انتظار برای شنیدن اسمم توی مطب دکترهای تهرانی گذراندهام که گاهی اسم بچه برایم شبیه عذاب میشود.
خوشا به حال والدینی که دوران انتظار و بارداریشان به سادهترین شکل ممکن میگذرد و توی پیچ و خم درمان استخوان نمیترکانند.
اولین باری که سیکلم طولانی شد رفتم توی آزمایشگاه را یادم است. آنقدر ذوق داشتم که جواب صفر برای هورمون جفت را باورناپذیر بردم برای دکتر جان. آمپول پروژسترون را با اکراه زدم و در انتظار روز اول سیکل نشستم. این میان مهربان سال اول ذوقش را تمام و کمال نشان میداد. اما بیتابی های من که شروع شد ذوقش میان محبتش گم شد.
پینوشت: وقتی میبینم هیچ کس دلیل نابارویمان را متوجه نمیشود به یک چیز ایمان میآورم، خدا دوست دارد گره این مشکل به دست خودش باز شود. دلش یک معجزه میخواهد آن هم این که هدی فقط از او بخواهد. که دستمان جلوی او دراز باشد. پس گله کردن را عقل جایز نمیداند. ولی گاهی شیطان وسوسهاش به ایمان نفوذ میکند.
شعار: به بندگان خدا ساده بگیرید، تا خدا بر شما ساده بگیرد.